♥خــــــ ـــــدای عشـــــ ــــق♥

خانـ ه لینـ ک ایمیـ لـ پروفایـ لـ طـراح

پیرزنی در خواب , خدا رو دید و به او گفت : ))خدایا من خیلی تنهام . آیا مهمان خانه من می شوی ؟ (( خدا قبول کرد و به او گفت که فردا به دیدنش خواهد رفت . پیرزن از خواب بیدار شد با عجله شروع به جارو کردن خانه کرد. رفت و چند نان تازه خرید و خوشمزه ترین غذایی که بلد بود پخت. سپس نشست و منتظر ماند. چند دقیقه بعد در خانه به صدا در آمد . پیر زن با عجله به طرف در رفت آن را باز کرد پیر مرد فقیری بود . پیرمرد از او خواست تا به او غذا بدهد پیر زن با عصبانیت سر فقیر داد زد و در را بست. نیم ساعت بعد باز در خانه به صدا در آمد. پیر زن دوباره در را باز کرد. این بار کودکی که از سرما می لرزید از او خواست تا از سرما پناهش دهد . پیر زن با ناراحتی در را بست و غرغر کنان به خانه بر گشت نزدیک غروب بار دیگر در خانه به صدا در آمد . این بار نیز پیرزن فقیری پشت در بود. زن از او کمی پول خواست تا برای کودکان گرسنه اش غذا بخرد . پیر زن که خیلی عصبانی شده بود با داد و فریاد پیر زن را دور کرد. شب شد ولی خدا نیامد پیرزن نا امید شد و رفت که بخوابد و در خواب بار دیگر خدا را دید . پیرزن با ناراحتی گفت: ))خدایا مگر تو قول نداده بودی که امروز به دیدنم خواهی اومد ؟(( خدا جواب داد : )) بله من سه بار آمدم و تو هر سه بار در را به رویم بستی ((


برچسب‌ها: ... ادامـ ه حرفـامـ ...
♥ دو شنبه 2 ارديبهشت 1392برچسب:, ساعت 20:0 بـ ه قـلمـ ԹʍɿՐ ʍԹɧԺɿ

توی یه جمعی یه پیرمردی خواست سلامتی بده گفت : می خورم به سلامتی 2 بوسه !! بعد همه خندیدن و هم همه شد و پرسیدن حالا بگو کدوم 2 بوسه ؟!! گفت : اولیش اون بوسه ای كه مادر بر گونه بچه تازه متولد شده ميزنه و بچه نمی فهمه ! دومیش اون بوسه ای که بچه بر گونه مادر فوت شدش ميزنه و مادرش متوجه نمیشه ....


برچسب‌ها: ... ادامـ ه حرفـامـ ...
♥ دو شنبه 2 ارديبهشت 1392برچسب:, ساعت 19:55 بـ ه قـلمـ ԹʍɿՐ ʍԹɧԺɿ

 


برچسب‌ها: ... ادامـ ه حرفـامـ ...
♥ یک شنبه 1 ارديبهشت 1392برچسب:, ساعت 19:40 بـ ه قـلمـ ԹʍɿՐ ʍԹɧԺɿ

 


برچسب‌ها: ... ادامـ ه حرفـامـ ...
♥ یک شنبه 1 ارديبهشت 1392برچسب:, ساعت 14:32 بـ ه قـلمـ ԹʍɿՐ ʍԹɧԺɿ


برچسب‌ها: ... ادامـ ه حرفـامـ ...
♥ یک شنبه 1 ارديبهشت 1392برچسب:, ساعت 14:17 بـ ه قـلمـ ԹʍɿՐ ʍԹɧԺɿ



طراح : صـ♥ـدفــ